آرام آرام از بهت و پریشانی این چند سال اخیر بیرون آمده ام از نگاه های مات و خیره ی پشت پنجره خبری نیست .باران دلگیرم نمی کند و شب های مهتابی بین نور آبی رنگ ماه خیالپردازی می کنم.فارغ التحصیل شده ام ،کاری دارم که در آن بیشترین ارتباط را با مردم برقرار می کنم.مردمی که می توانند من را تا سر حد انفجار عصبانی کنند و یا تا اوج قهقه و خنده و سرخوشی بکشانند.این روزها کسی کنارم هست که مهرش را خزیده و نرم به روزهایم تزریف کرده و گودی بین گردن تا سرشانه اش را دنج ترین جای دنیا می دانم و ایمان دارم ،قلب مهربانش امن ترین مکان برای مهربانی یک بانوست...
نوشته شده در دوشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۵ساعت 23:18 توسط حَسنا|
بنای بی حواس من ...برچسب : نویسنده : aahandea بازدید : 43