آخرین شب کار من!

ساخت وبلاگ
توی تاکسی حسی داشتم مثل کشیده شدن به دو جانب !

یک جانب دلتنگیم برای مکان و آدمایی بود که یک سال رو هر روز باهاشون گذروندم باهاشون خندیدم ازشون دلخور شدم حرف زدیم غصه خوردیم شاد بودیم گله کردیم

و یک جانب خوشحالیم برای زمان و ساعت هایی بود که می تونستم به این تن خسته استراحت بدم و در تملک خودم باشم .

 

پ.ن:خسته م و حوصله ی کلمات موزون و پر طمطراق رو ندارم .دلم واسه حرف زدنای ساده ی اینجا تنگ شده

نوشته شده در دوشنبه یکم خرداد ۱۳۹۶ساعت 0:32 توسط حَسنا

بنای بی حواس من ...
ما را در سایت بنای بی حواس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aahandea بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 0:37