1/می توانید تصورش را بکنید؟آن شب من یک ملکه بودم با لباس سفید بلند،توری که پشت سرم کشیده می شد و تاج کوچک و براقی روی سرم.مهمان هایی که از صمیم قلب دوستشان داشتم و شاهزاده ای دست در جیب و خجول که با چشم های درخشان نگاهم می کرد .یک مهمانی کوچک و خودمانی،رقص ها و گل ها و هل هله ها ...همه اش برای ما بود،تمام تیک و تاک آن لحظه ها و خوشی های ریز ریز برای ما بود.2, ...ادامه مطلب
بی تابم ،بی قرارم .حالا نه اینجا خانه ی من است نه آنجا ،پا در هوا مانده ام و سعی می کنم چاره ای برای این بی قراری ها پیدا کنم .گاهی با کتاب گاهی با داستان ها و گاهی با شعر نوشته شده در شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۶ساعت 0:46 توسط حَسنا,همین ...ادامه مطلب
بی تابم ،بی قرارم .حالا نه اینجا خانه ی من است نه آنجا ،پا در هوا مانده ام و سعی می کنم چاره ای برای این بی قراری ها پیدا کنم .گاهی با کتاب گاهی با داستان ها و گاهی با شعر نوشته شده در شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۶ساعت 0:46 توسط حَسنا, ...ادامه مطلب
یکجایی آدمی عادت می کند به سکوت به اینکه با کلمات رفیق نباشد . , ...ادامه مطلب